Sunday, February 18, 2007

پایان

راستش از همان اول آمدنم به بلاگ اسپات – یا اسپوت- اشتباه بود. اسباب کشی کردم به http://www.tavazoee.blogfa.com/
همه چیز را همین جا توضیح داده ام. خداحافظ

Monday, January 22, 2007

اهل كاشانم، موزه‌ام در كرمان- قسمت دوم

این گزارش را با موضوع انتقال آثار سهراب سپهری به کرمان بخوانید
ميثم نمكي؛ رئيس ارشاد

ميثم نمكي رئيس جوان اداره ارشاد كاشان، شايد اولين كسي بود كه بعد از اين اتفاق، در مصاحبه‌اي نسبت به آن واكنش نشان داد. گرچه همان اظهار نظر كوتاه باعث انتقاد دفتر امور استآن‌هاي وزارت ارشاد شد، ولي گمان نمي‌كنم اظهار نظر خودماني و غيررسمي‌ترش در گفتگو با من ربطي به آن قضيه داشته باشد. مخصوصاً كه خيلي هم اصراري ندارد، خوش‌حالي معني‌دارش را از وقوع اين اتفاق پنهان كند: احساس من اين است كه خانم سپهري قصد پشت كردن به كاشان را نداشته و تشخيصش اين بوده كه براي سپردن آثار سهراب به جايي مثل بنياد فرهنگ كاشان كه رسمي و دولتي نيست، ضمانتي وجود ندارد و به همين دليل ممكن است اين آثار سرنوشت مناسبي پيدا نكنند. به طور كلي من از وقوع اين اتفاق خوش‌حال شدم. چون جاي آثار مطمئن است و چون متولي شخصي و غيردولتي هم ندارد، امكان دستبرد يا انتقال آن‌ها هم منتفي است
نمكي ادامه مي‌دهد: ما در ايران تنها 2 موزه داريم كه استانداردهاي موزه‌داري در آن‌ها رعايت شده و به تاييد يونسكو هم رسيده است. يكي موزه هنرهاي معاصر و ديگري موزه صنعتي كرمان. ماجرا از زماني شروع مي‌شود كه در سفر وزير به كرمان و ديدارش با استاندار، تفاهم‌نامه‌اي بينشان امضاء مي‌شود كه يكي از آن‌ها توسعه موزه صنعتي كرمان است. قرار مي‌شود 50 درصد اين توسعه را وزارت‌‌خانه بپردازد و 50 درصدش را استانداري. بعد از اين جلسه در صحبت‌هاي حجه‌الاسلام ملانوري رئيس ارشاد كرمان با وزير، داستان مراجعات مكرر خانواده سهراب براي واگذاري آثار مطرح مي‌شود و با توجه به اين كه مرحوم صنعتي قبلاً تعدادي از آثار سهراب را خريده بوده و در موزه نگهداري مي‌شده، ملانوري با خانواده سهراب تماس مي‌گيرد و قضيه به همين راحتي تمام مي‌شود
رئيس ارشاد كاشان كه مبلغ پرداخت شده به خانواده سهراب را بالاي 100 ميليون تومان مي‌داند، اضافه مي‌كند: نكته اين‌‌جا است كه كاشان هيچ وقت نمي‌تواند هزينه‌اي را كه استانداري كرمان پرداخته، بپردازد. چون زير نظر استان اصفهان است
او درباره پي‌گيري خانواده سهراب درباره اين قضيه، اين خاطره را به ياد مي‌آورد كه در اختتاميه يكي از جشنواره‌هاي سينماي جوان، 3 بار ديده كه خواهر سهراب پيش وزير ارشاد وقت -انگار سهراب تازه مرده باشد- گريه كرده است


حسين محلوجي؛ مدير بنياد فرهنگ كاشان

براي تماس با مهندس محلوجي، با بنياد فرهنگ كاشان تماس مي‌گيرم. طبيعي است كه مهندس در بنياد نباشد و دو سه بار تماس بعدي من هم بي‌جواب بماند. ولي بالاخره در ساعت 3 بعد از ظهر چهارشنبه 26 آذر ماه خود مهندس محلوجي تماس مي‌گيرد. همان اول كار متوجه مي‌شوم كه نبايد زياد انتظار همكاري داشته باشم. چون پرسش‌هايم از مقداد محلوجي درباره بنياد فرهنگ و كارهايش، منابع مالي و جا و مكانش با وجود جواب‌هاي سهل و ممتنع او براي مهندس سوء‌تفاهم ايجاد كرده و او نسبت به كل قضيه مشكوك شده است. نهايت تلاشم را مي‌كنم كه اين سوءتفاهم را رفع كنم. ولي او همچنين خيالي ندارد و براي همين ادامه صحبت به بيراهه كشيده مي‌شود. توضيح مي‌دهد كه چرا و به چه دليل در تماس‌هاي قبلي‌ام از چند و چون و كار و بار بنياد پرسيده‌ام. مي‌گويم كه اين‌ها سوالات شخصي خودم بوده و گمان نمي‌كنم به عنوان يك كاشاني، يك فرهنگي و يك روزنامه‌نگار حق نداشته باشم آن‌ها را بدانم. مي‌گويد سوالاتتان «اطلاعاتي» بوده. مي‌گويد اگر بخواهد درباره آثار سهراب حرف بزند، بايد حضوري باشد. بايد بروم آن‌جا و «توافق» كنيم و بعد با سفارش او گزارشم در صفحه اول يكي از روزنامه هاي سراسري مثل روزنامه شرق كار شود. توضيح مي‌دهم كه اين گزارشي از روند كلي ماجرا است و مصاحبه مفصل مي‌تواند موكول شود به وقتي ديگر. مي‌گويم كه براي چاپ گزارش در روزنامه‌هاي سراسري مشكلي ندارم و اگر بنا باشد خودم مي‌توانم روزنامه‌اش را هم انتخاب كنم و اين كه فعلاً تصميم دارم آن را در يكي از نشريات محلي - مثلاً طوبي- چاپ كنم. حرف طوبي كه مي‌شود، مي‌گويد اصلاً حرف نمي‌زند. مي‌گويد من مثل اطلاعاتي‌ها مشكوك سؤال مي‌پرسم و من مي‌گويم كه اتفاقا ايشان به دليل حضور در كابينه هم كه شده، به اين وزارت‌خانه نزديك‌تر بوده و البته هست. كمي كه مي‌گذرد، مي‌بينم جايمان كاملاً با هم عوض شده. ايشان سؤال مي‌كند و من بايد جواب بدهم. تلاشم بي‌فايده است و او از قبل تصميمش را گرفته است. مي‌گويم اگر در گزارشم بنويسم مهندس محلوجي از هر توضيحي در اين زمينه خودداري كرد، اشكالي ندارد؟ جواب مي‌آيد: چرا اشكالي ندارد؟ آن وقت من هم عليه شما شكايت مي‌كنم
و من ديگر نمي‌‌‌پرسم به چه جرمي


سعيد عطايي‌شاد و مصطفي رسولي‌منش

خاطرم نيست كه سعيد عطايي‌شاد در زمان انجام اين مصاحبه چه مسؤوليتي داشت. ولي به هرحال او هم كم و بيش در جريان اين نقل و انتقال‌ها بوده است: اواخر 79 و اوايل 80 بود كه لايحه‌اي براي شوراي شهر فرستاده شد. يادم هست همان موقع‌ها يك گروه هنري مهمان دانشگاه كاشان شدند. محسن خسروي در رستوران گلشن قرار ملاقاتي گذاشت تا بيش‌تر با هم آشنا بشويم. در آن نشست‌، از هر دري صحبت شد و آن‌ها اشاره كردند كه مي‌خواهند موزه سهراب سپهري را در جزيره كيش برپا كنند. حتي مذاكراتي هم انجام داده بودند و جانمايي هم در كيش انجام شده بود. من كه شوكه شده بودم، نسبت به اين كار آن‌ها اعتراض كردم و گفتم سهراب و جزيره كيش چه ربطي به هم دارند؟ بحث به گونه‌اي پيش رفت كه آن‌ها متقاعد شدند اين داستان را به كاشان منتقل كنند. حتي يك روز هم مهندس امينيان گفت تيمي از ميراث فرهنگي براي كارشناسي نوع مبلمان وقفسه‌بندي به كاشان مي‌آيد. اما به هر حال رابط ما با خانواده سپهري، آقاي امينيان بود
شهردار فعلي مشكات با اشاره به نام‌گذاري ميدان خروجي شهر به طرف قمصر به نام ميدان سپهري، خيلي صريح و راحت كم‌كاري را متوجه مسؤلان شهر مي‌داند و مي‌گويد: اين اتفاق نوعي تحقير و توهين براي مسؤلان كاشان است. متاسفانه ما در سيستم‌هاي اجرايي‌مان اهميت موضوعاتي از اين دست را نمي‌فهميم و براي همين جديت لازم را هم به خرج نمي‌دهيم. در كارهايي از اين نمونه اگر هزينه‌هاي هنگفتي هم بشود، در نهايت منفعت مالي و معنوي ما را به دنبال خواهد داشت. در اين كار به خصوص آقاي فرماندار و آقاي امينيان كم‌كاري كردند و نبايد اجازه مي‌دادند چنين اتفاقي بيفتد
مصطفي رسولي‌منش معاون سازمان رفاهي تفريحي و شهردار فعالي نياسر هم عقيده دارد: اين اتفاق قطعاً تاثيرات منفي‌اي براي شهر ما به همراه دارد. چون اگر اين آثار به كاشان منتقل مي‌شد مي‌توانست تاثيرات جدي و مهمي در گردشگري منطقه داشته باشد. به هرحال ما با همكاري بيش‌تر بين بخش‌هاي مختلف شهر، نبايد اجازه بدهيم اتفاقات مشابه رخ بدهد


دكتر مديحي؛ دوست سهراب

بيش‌تر مسافران اردهال و فرهنگ‌دوست‌ها به خاطر قبر سهراب مي‌آيند آن‌جا. براي همين ‌اين كار به لحاظ فرهنگي براي شهر ضرر بسيار زيادي دارد و نشان مي‌دهد كاشاني‌ها چقدر بي‌عرضه‌اند. اين كار دولت مثل اين است كه حمام گنجعلي‌خان را بياوريم توي باغ فين. من سهل‌انگاري را از مهندس امينيان مي‌دانم. وقتي خود وزير مستقيماً راجع به چيزي دستور مي‌دهد، چرا آن كار نبايد انجام بشود
دكتر مديحي ديگر دوست و آشناي خانوادگي سهراب هم نسبت به اين ماجرا معترض است. اما به سختي حاضر مي‌شود تلفني راجع‌ به اين ماجرا صحبت كنيم. دل پردردي دارد و مي‌خواهد در يك ملاقات حضوري تمام اسناد و مدارك اين موضوع را بهم نشان بدهد. عذرخواهي مي‌كنم و گفتگوي رودررو را به زمان ديگري موكول مي‌كنيم: من هفت سال پيش به نمايندگي خانواده سپهري به مهندس امينيان مراجعه كردم و گفتم كه خانواده سهراب قصد دارند از ‌آثار او يك موزه راه بيندازند. ولي ايشان گفت براي اين كار جايي نداريم و خانه‌هاي تاريخي هم شرايط انجام اين كار را ندارند. با پي‌گيري‌ها، آقاي مهاجراني متقبل شد كه براي اين كار 150 ميليون هزينه كند. من نامه‌هاي ايشان به مهندس بهشتي را دارم. ولي متاسفانه هيچ كس قضيه را پي‌گيري نكرد
از دكتر مي‌پرسم فكر مي‌كند بشود آب رفته را به جوي بازگرداند يا نه؟ مي‌گويد كه راهش را خيلي خوب بلد است. ولي مرد ميدان كجاست


دكتر فيلسوفي؛ دوست سهراب

دكتر فيلسوفي از دوستان نزديك سهراب و آشناي خانوادگي خواهران اوست؛ آن‌قدر كه خودش را برادر سهراب و خواهران او را خواهران خودش مي‌داند. با اين حال درباره انتقال آثار دوست صميمي‌اش به كرمان اين طور مي‌گويد: من اصلاً از اين ماجرا خبر نداشتم و وقتي متوجه شدم كه همه چيز تمام شده بود. به هيچ وجه هم با اين كار موافق نبودم و نيستم. اصلاً كدام كاشاني‌اي است كه با اين كار موافق باشد؟ من از 6 سال پيش با وزارت ارشاد مكاتبه مي‌كردم و وزير دستوراتي داده بود كه به هيچ كدام ترتيب‌ اثر داده نشد
او مقصر اصلي را وزارت ارشاد مي‌داند و اعتقاد دارد كه اين كار قبل از هر چيز روي آبروي شهر كاشان تاثير منفي زيادي خواهد گذاشت. اما با اين حال هنوز نااميد نيست: خانواده سهراب بايد به عنوان يك پاي معامله آن را فسخ كنند و بعد آثار را به كاشاني‌ها بدهند. من طبق وظيفه وجداني‌ام ازشان خواهش مي‌كنم اين كار را انجام بدهند

مشفق كاشاني

كرمان هم جزيي از ايران است. ولي به هر صورت اين آثار بايد در كاشان متمركز مي‌شد
عباس كي‌منش يا مشفق كاشاني شاعر معاصر كشور و دوست سال‌هاي جواني سهراب، شناخته شده‌تر از آن است كه نيازي به معرفي داشته باشد. او از وقوع اين رخداد اظهار بي‌اطلاعي مي‌كند و عقيده دارد كه با موافقت مسؤولين كرمان بايد آب رفته را به جوي باز گرداند.


علي ملانوري، مدير كل ارشاد كرمان

چون يك طرفه به خانه قاضي رفتن شرط انصاف نيست، با هزار مصيبت با حجه‌الاسلام ملانوري مدير كل ارشاد كرمان هم تماس مي‌گيرم و جالب اين جاست كه او خيلي راحت‌تر از هم شهريانم حاضر مي‌شود درباره اين ماجرا صحبت كند: بنياد فرح در سال 54 پرورشگاه صنعتي را كه از صدسال پيش علاوه بر تربيت بچه‌ها به آن‌ها هنر هم آموزش مي‌داده، بازسازي مي‌كند و به منظور معرفي آثار هنري صدسال اخير ايران و جهان، كارهاي مختلفي از 14 هنرمند خارجي و 70 هنرمند ايراني را جمع‌آوري مي‌كند. در ضمن همين اتفاق است كه همايون صنعتي سهراب را به كرمان دعوت مي‌كند و 50 تابلو او را هم مي‌خرد. پس مي‌شود گفت كه بزرگ‌ترين كلكسيون سهراب متعلق به ما بوده است
و اما داستان كرماني شدن آثار سهراب، در اين شهر چند ماهي بيش‌تر طول نكشيده است: فروردين سال 82 بود كه مسجد جامعي به كرمان آمد و در طي سفر براي توسعه فرهنگ و هنر، يك تفاهم‌نامه همكاري فرهنگي بين وزير و استاندار كرمان امضا شد. از ماه خرداد بود كه به پيشنهاد مسجدجامعي با خانواده سهراب مرتبط شدم و كار تطبيق و تاييد و بسته‌بندي و قاب كردن و حمل آثار هم فقط از تير تا شهريور طول كشيد و دكتر عليرضا سميعي‌آذر رئيس مركز هنرهاي تجسمي ارشاد و رئيس موزه هنرهاي معاصر تهران هم كاملاً روي اين ماجرا نظارت داشت. خود ايشان اصراري براي انتقال آثار به موزه هنرهاي معاصر تهران نداشت، چون استدلال‌هاي مسجدجامعي برايش كفايت مي‌كرد
ملانوري هم در صحبت از مبلغ تابلوها فقط روي واژه «هديه» تاكيد مي‌كند و به زور حاضر مي‌شود بگويد كه 60 ميليون داده شده، براي درمان خواهر مريض سهراب پرداخته شده است. تازه بعد هم اضافه مي‌كند: خانواده سپهري براي ما شرايط خوب و قابل قبولي گذاشتند. مثل اين كه ما حق فروش و انتقال اين آثار را نداريم و ديگر اين كه در حفظ و مرمت و تحقيق و پژوهش، نهايت تلاشمان را انجام بدهيم
او ادامه مي‌دهد: ما فقط در طول اين چند ماه از وزارت‌خانه 2 تا تشويق گرفته‌ايم، مخصوصاً به اين دليل كه نگراني خانواده سپهري را برطرف كرده‌ايم. در استان هم رضايت عمومي هنرمندان به دست آمده و محافل فرهنگي هنري و نشريات محلي از اين ماجرا بسيار خوش‌حالند. شنيده‌ام كه فرماندار و نماينده كاشان عكس‌العمل چنداني نشان نداده‌اند و معتقد نيستند كه كار اشتباهي انجام شده. اگر عكس‌العملي هم بوده، فقط به نحوي بوده كه به التهابات موجود، پاسخي داده شده باشد. شما بگوييد فردوسي مال مشهدي‌هاست يا نماد ايران است؟ به نظرم بخشي از آن‌ها تعصبات منطقه‌اي و بومي است. سهراب متعلق به فرهنگ و هنر ايران و حتي جهان است. بعضي وقت‌ها تنها نگاه توريستي و منطقه‌اي به قضيه كفايت نمي‌كند
از ملانوري مي‌پرسم كه فكر نمي‌كند نبايد اين كار را انجام مي‌داد و آثار سهراب حق همشهريان اوست؟ جواب مي‌دهد:« وقتي به شكل طبيعي قصه را مرور مي‌كنم، نه!» و بعد يك بار ديگر داستان طولاني شدن بحث انتقال آثار به كاشان را مطرح مي‌كند و اين كه موزه‌اي معتبر و منطبق با علم‌ موزه‌داري در كاشان وجود ندارد. در آخر هم تاكيد مي‌كند:« آن اتفاق شيرين مي‌توانست در كاشان بيفتد، ولي مهم‌تر اين است كه اين اتفاق افتاده است. تازه اين كه همه كارهاي سهراب نيست. اگر زرنگيد، بگرديد و بقيه‌اش را جمع‌ كنيد. حتي بياييد من بهتان آدرس بدهم!» حرف حساب جواب ندارد. اين جواب منطقي باعث مي‌شود كه من از او سوال خنده‌داري مثل احتمال برگشت آثار را بپرسم: خوردن برچسب اموال دولتي، تشريفات قانوني خودش را دارد. انتقال هم مجوز و تشريفات قانوني خودش را دارد. غير از موافقت ارشاد، مجوز نهاد‌هاي ميانجي تصميم‌گير را هم مي‌خواهد. در هر صورت ما بدون مشورت با وزير تصميم نمي‌گيريم و من فقط در حوزه اختيارات خودم به تعهدي كه به خانواده سهراب داده‌ام، عمل مي‌كنم


پايان

اين گزارش ناكام و سوخته بعد از 3 سال قرار نيست شما را به اين نتيجه برساند كه آثار سهراب بايد به كاشان برگردد. حتي بعيد نيست شما هم مثل همان 3 سال پيش من به اين نتيجه برسيد كه همان بهتركه كارهاي سهراب در جاي امني نگهداري مي‌شوند و امكان از بين رفتن يا خروج آن‌ها خيلي كم‌تر شده است. بله، مي‌دانم كه سهراب گفته چون آسمان، عشق، زمين و خلاصه همه اين‌ها مال اوست، فرقي نمي‌كند كه كجا باشد. حتي ممكن است اين بحث‌هاي زميني شش من يك غاز، روح آن بيچاره را توي گور بلرزاند. ولي با عرض شرمندگي خدمت آن بزرگوار بايد بگويم كه اين قضيه فقط و فقط به خود او ربط ندارد. حتي او بايد خوشحال باشد اگر تجربه تلخ انتقال آثارش به كرمان براي هم‌شهريان او، باعث شده كه آن‌ها از اين به بعد حواسشان را بيش‌تر جمع كنند. مخصوصاً كه اين دفعه استثنائاً پاي اصفهاني جماعت هم در كار نيست تا بتوانيم با فرافكني و انداختن تقصير به گردن آن‌ها از خودمان سلب مسئوليت كنيم
چرا راه دور برويم؟ حتما يادتان هست زماني را كه كيومرث پوراحمد تصميم گرفت بر اساس «قصه‌هاي مجيد» هوشنگ مرادي كرماني يك سريال و چند تا فيلم سينمايي بسازد، كرماني‌هاي چه سر و صدايي راه انداختند. اما به هر حال پوراحمد شرايط نامساعد و كمبود جلوه‌هاي بصري در كرمان را بهانه كرد و با ترفند و زيركي خاص خودش قصه‌هايي را كه براي خصوصيات بومي كرمان نوشته شده بود به زادگاه خودش برد و از آن‌ها چيزي ساخت كه خودش مي‌خواست. به اين ترتيب براي پسر يتيمي كه سالها بود در ذهن و حافظه مردم با بي‌بي پيرش در كرمان زندگي مي‌كرد، يك شبه شناسنامه اصفهاني صادر كرد و حالا اگر كرماني‌ها خودشان را هم بكشند، مجيد و قصه‌هايش به شهر آن‌ها بر نمي‌گردد
مخلص كلام اين كه بايد جنبيد و در شناخت، تكريم و حفظ آثار هنرمندان و بزرگان و جاذبه‌هاي توريستي شهر بيش‌تر تلاش كرد. اين كار گذشته از آثار و بركات معنوي‌اش، بركات مادي بسياري همراه خودش مي‌آورد و مهم‌تر آن كه ميخ «هويت» شهر اصيلمان را محكم‌تر مي‌كند

Saturday, January 20, 2007

اهل كاشانم، موزه‌ام در كرمان- قسمت اول

این گزارش را همان موقعی که اعلام شد خانواده سهراب آثار او را به موزه صنعتی کرمان فروخته اند – یا اهدا کرده اند یا هر چیز دیگر- کار کردم. ولی به دلایلی که در اشاره اش می خوانید، تنظیم و نگارشش ماند برای همین چند ماه پیش. بعد هم فقط و فقط در نشریه طوبی کاشان چاپش کردم. گرچه در نشریات سراسری هم جای کار داشت. حالا خبری که در پست قبلی آمد- یعنی افتتاح رسمی موزه صنعتی کرمان- بهانه خوبی است برای مرور دوباره اش و مقایسه حرف هایی که حضرات زده اند با چیزی که در این چند سال اتفاق افتاده. چون طولانی است در دو قسمت
پستش می کنم
گزارشي از يك گزارش ناكام؛ اهل كاشانم، موزه‌ام در كرمان

اشاره: حالا ديگر چند سال از آن اتفاق گذشته و اين مطلب، فقط يك گزارش ناكام و سوخته است. خوب يادم هست كه 3 سال پيش آن‌قدر براي كار كردن روي اين سوژه انگيزه و انرژي داشتم كه شايد بيش‌تر از يك ماه رويش وقت گذاشتم. اما درست وقتي كه مي‌خواستم گزارش نهايي را بنويسم، هزار و يك اما و اگري كه به ذهنم هجوم آوردند، نگذاشتند كارش را تمام كنم. چند بار ديگري هم كه سعي كردم، نشد. عيد امسال كه داشتم كاغذ پاره‌هايم را مرتب مي‌كردم، ديدم پوشه‌اش دارد همين‌جور بروبر نگاهم مي‌كند. شنيده بودم قرار است كرماني‌ها ارديبهشت، موزه سهراب را افتتاح كنند. بهانه خوبي بود. دوباره مشغول شدم و ديدم خواندن حرف‌هاي حضرات درباره اين موضوع، بعد از 3 سال هنوز هم خيلي بامزه است. بنابراين در حقيقت پشت صحنه تهيه آن گزارش را نوشتم. ببينيد در بامزگي حرف و حديث‌ها چقدر هم عقيده‌ايم

در يكي از روزهاي نيمه دوم شهريور ماه سال 82، خبري منتشر شد كه همه همشهريان و علاقمندان آثار سهراب سپهري را به فكر وامي‌داشت: «خانواده سهراب سپهري 462 اثر از آثار هنري و شخصي آن شاعر و نقاش معاصر را به موزه هنرهاي معاصر استاد صنعتي شهر كرمان اهدا كردند. حجت‌الاسلام ملانوري مديركل فرهنگ و ارشاد اسلامي كرمان ضمن اعلام اين خبر گفت كه اين آثار از سوي پروانه، همايون دخت و پريدخت سپهري در نهايت محبت و سخاوت (!) به اين موزه منتقل شده است. به گفته وي، اين آثار شامل نقاشي‌هاي تكميل شده، اتودها، طرح‌هاي نيمه تمام، هفت پرتره از چهره سهراب به قلم هفت هنرمند مطرح ايران و جهان و مجموعه ارزشمندي از وسايل شخصي او شامل مدال‌ها، لوح‌ها و نسخه‌هاي اول و دست‌نويس اولين كتاب‌هاي اوست
طنز تلخ مستتر در اين خبر در سايت‌هاي اينترنتي و روزنامه‌هاي مختلف با تيترهايي مثل «اهل كاشانم، موزه‌ام كرمان» يا «صداي پاي آب در كرمان پيچيد» وامثال آن‌ها منعكس شد و اين سوال در ذهن همه نقش بست كه چرا آثار اين شاعر و نقاش مهم و پرطرفدار معاصر كه شهر محل تولدش در هويت و تشخص هنري‌اش نقش مهمي داشته، به كرمان منتقل مي‌شود

واكنش كاشاني‌ها

كاشاني‌هايي كه ناخودآگاه خودشان را با پرسش افكار عمومي مواجه مي‌ديدند، كم و بيش نسبت به اين اتفاق واكنش نشان دادند. ميثم نمكي رئيس اداره ارشاد كاشان در مصاحبه‌اي با ايرنا گفت: اگر چه سهراب متعلق به تمام ايران است، اما او از افتخارات ادبي كاشان محسوب مي‌شود و انتقال آثار او به كرمان توقع و انتظارات فرهنگيان كاشان را دو چندان كرده است و اين شهرها از همه شهر براي داشتن اين گنجينه استحقاق بيش‌تري دارد
مهندس حسين محلوجي وزير پيشين معادن و فلزات، نماينده كاشان در دو دوره از مجلس، معاون اجرايي بخش تحقيقات مجمع تشخيص مصلحت نظام و مسؤول بنياد فرهنگ كاشان هم براي احمد مسجدجامعي وزير وقت ارشاد نامه‌اي نوشت و ضمن توضيح گفتگوها و رايزني‌هاي مختلفي كه بنياد با خانواده سهراب انجام داده بود، از وزير خواستار اقدامات راه‌گشايي در اين زمينه شد. محلوجي خطاب به وزير ارشاد نوشت: بنياد فرهنگ كاشان را پي نخودسياه فرستادند. نمي‌توانم بپذيرم كه چگونه ممكن است در مجموعه وزارت ارشاد چنين اتفاق غير منطقي بيفتد. يقيناً براي وزارت محترم ارشاد افتخاري بود كه يك بنياد غير انتفاعي كه فقط كار فرهنگي مي‌كند، آن هم در قالب بخش خصوصي، آثار سهراب سپهري را با هزينه‌ خود به زادگاهش و آن هم در موزه‌اي به نام او و با سرپرستي ميراث فرهنگي كشور منتقل نمايد. اما برعكس انتقال آثار سپهري به موزه گنجينه‌ هنرهاي معاصر كرمان، غير عقلايي و سوال برانگيز است
دكتر حبيب‌الله صناعتي(پويا) يكي از دوستان صميمي و نزديك سهراب در يادداشتي با عنوان «آثار سهراب سپهري،چرا در كرمان؟» كه در تاريخ اول مهر ماه 82 در روزنامه اطلاعات به چاپ رسيد، با ذكر چند دليل اثبات كرد كه وزارت ارشاد و ميراث فرهنگي بايد ترتيبي بدهند كه آب رفته به جوي بازگردد. پروانه سپهري خواهر سهراب و وارث او اين يادداشت را بي‌پاسخ نگذاشت و درست پانزده روز بعد در يادداشتي در همان روزنامه به شرح دلايل انجام اين كار از سوي خود وبقيه وارثان سهراب پرداخت: به اختصار اولين نامه درخواست براي حفاظت اين آثار توسط دوست و همكلاسي سهراب، دكتر محمود فيلسوفي در تاريخ 28/11/76 خطاب به وزير محترم وقت ارشاد، جناب آقاي دكتر مهاجراني تحرير و به شماره 27490 و تاريخ 28/11/76 ثبت دفتر وزارت شد. وزير محترم دستور تخصيص يكي از خانه‌هاي كاشان براي نگهداري تابلوهاي سهراب را داده بودند. به علت عدم تحركي در اين باره، دو نامه شخصاً جهت استحضار وزير محترم ارسال داشتم. از طرف معاونت وزير به آقاي امينيان رئيس ميراث فرهنگي كاشان صريحاً دستور داده شد. شش سال از اين تاريخ مي‌گذرد و وزير محترم تعويض شده و برنامه آثار سهراب به تعويق افتاد. در اين مدت ما ناچار مرتباً به خواستاران اين تابلوها پاسخ رد مي‌داديم تا اين كه عده‌اي از كاشان، خارج از كادر وزارت ارشاد مراجعه و پيشنهاد تحويل تابلوها را براي ارائه در خارج از كشور دادند و وقتي سوال شد تضميني براي بازگشت اين آثار نيست، احساس شد كه اين سوال باعث كدورت خاطر ايشان شده و ديگر مراجعه‌اي نداشتند. جناب آقاي دكتر صناعتي! پپدر گرامي، شما استاد نقاشي بوديد و توجه داريد كه حفاظت تابلو نقاشي از عوامل چهارگانه طبيعت آن هم براي مدت‌هاي طولاني چقدر ظريف و حساس است. براي اطلاع شما بايد تذكر بدهم كه خانه عباسيان بعد از 6 سال هنوز هم براي اسكان تابلوها آمادگي ندارد و فردي در كاشان به عنوان متخصص موزه‌داري وجود ندارد. يادآوري مي‌كنم كه همه اسناد و نامه‌ها در صورتي كه مايل باشيد، در اختيار جنابعالي يا همشهريان محترم قرار مي‌گيرد
گذشته از همه اين‌ها نامه‌اي كه به شماره 16858 و به تاريخ 29/8/82 از سوي عباس جعفري طوسي مديركل هماهنگي امور استان‌هاي وزارت ارشاد به مهدي حري فرماندار و رئيس وقت ستاد حفظ و احياء ميراث فرهنگي كاشان ابلاغ شده است، نشان دهنده تلاش او و همكارانش براي بازگرداندن آثار سهراب به كاشان بعد از آگاهي از اين داستان است. در اين نامه مي‌خوانيم: «بازگشت به نامه شماره 4631/8/1 مورخ 7/7/82 با عنوان وزير محترم فرهنگ و ارشاد اسلامي در خصوص روند انتقال آثار زنده‌ياد سهراب سپهري به كاشان و تأسيس موزه، بدين وسيله نظر وزير محترم در اين رابطه براي آگاهي اعلام مي‌شود: اين موضوع به خانواده محترم سهراب سپهري بر مي‌گردد كه از عدم پيگيري از ناحيه برخي از پيشنهاد دهندگان گله‌مند بودند و چندين بار به صورت مكتوب و شفاهي اين گلايه را به اين وزارت‌خانه منتقل و منعكس كردند. به هرحال موضوع انتقال از خانواده به مراكز فرهنگي مربوط به ارشاد نيست. اميدوارم پس از انتقال، زمينه همكاري بيش از پيش بين كرمان و كاشان فراهم آيد
در تاريخ 20/8/82 هم خبري روي خروجي خبرگزاري ميراث فرهنگي آمد كه از كنار هم قرار دادن تمام گزينه‌هايش، متوجه مي‌شدي از آن دست خبرهايي است كه نبايد آن‌ها را جدي گرفت و حال گذشت نزديك به 3 سال از آن ماجرا نشان مي‌دهد كه آن احساس، احساس اشتباهي نبوده است. سيداحمد طباطبايي معاون معرفي و آموزش سازمان ميراث فرهنگي خبر داده بود كه كليه آثار سهراب در بخش‌هاي گوناگون ميراث فرهنگي و به ويژه موزه‌ها جمع‌آوري مي‌شود و در خانه طباطبايي‌هاي كاشان كه علاوه بر موزه سهراب سپهري به مركز نقاشي استان و كلاس آموزش نقاشي هم تبديل مي‌شود، به نمايش در مي‌آيد. البته او خودش در پايان تصريح كرده بود كه در حال حاضر تمام امكانات ميراث براي احداث موزه‌اي با اين عنوان در كاشان، تابلوهايي است كه در موزه‌هاي سازمان ميراث فرهنگي وجود دارد. با اين حساب تصديق بفرماييد كه با وجود تيتري مثل «آثار سهراب سپهري به زادگاهش بازمي‌گردد»، چرا بايد آن را به كلي ناديده گرفت


پروانه سپهري؛ خواهر سهراب

ترجيح مي‌دهم اول كار ماجرا را تمام و كمال از زبان پروانه سپهري بشنوم. هرچه باشد او خواهر سهراب و وارث اوست. خودش مي‌گويد هم در زمان حيات مادر كه دادگاه تمام آثار سهراب را متعلق به او مي‌دانسته، وكيل او بوده و هم بعد از فوتش و وارث شناخته شدن تمام خواهرها، باز هم به دليل گرفتاري آن‌ها تمام كارهاي مربوط به سهراب هم‌چنان به عهده او باقي مانده است. بعد هم ماجرا را اين طور توضيح مي‌دهد: همه دنيا رسم است كه بعد مرگ هنرمند، دولت به سراغ بازماندگانش مي‌رود. ولي اين‌جا از اين خبرها نيست. در تمام اين سال‌ها همه كارهاي سهراب را با هول و ولا در يك اتاق نگهداري كردم. هميشه دلهره داشتم و مي‌ترسيدم نكند اتفاقي بيفتد و مثلاً تابلوها و نقاشي‌ها آتش بگيرند يا آب بينشان بيفتد. 15 سال پيش براي حل اين مشكل به مهندس بهشتي مراجعه كردم كه آن روزها در شهرداري بود. استقبال كرد و مرا فرستاد پيش شهردار منطقه يك. قرار شد خودم خانه مناسبي براي تاسيس موزه سهراب پيدا كنم. كم‌ترين خانه‌اي كه من پيدا كردم و فكر كردم براي اين كار مناسب است، 800 ميليون قيمت داشت كه گفتند گران است. حدود 6 سال پيش دكتر فيلسوفي نامه‌اي براي وزير ارشاد وقت ـ دكتر مهاجراني ـ نوشت و ماجراي تاسيس موزه سهراب را مطرح كرد. ايشان تماس گرفت و گفت يكي از خانه‌هاي مرمت شده مثل عباسيان را به اين كار اختصاص بدهند. تا مدت‌ها بعد جز چند تماس بي‌ثمر خبر ديگري نشد تا اين كه مهاجراني رفت پي كارش. دوباره رفتيم سراغ مهندس سيدمحمد بهشتي و بعد با حضور ايشان، معاون هنري ارشاد، مهندس امينيان و من جلسه‌اي در ميراث تهران برگزار شد و نتيجه اين بود كه خانه عباسيان به موزه تبديل شود. حتي خبرش در روزنامه‌هاي مختلف چاپ شد. با اين وجود، شش سال معطل شديم. چون هرچه با ايشان تماس مي‌گرفتيم، ارتباط ميسر نمي‌شد. منشي‌اش مي‌گفت فقط جمعه‌ها مي‌‌‌آيد نامه‌ها را نگاه مي‌كند و مي‌رود. هميشه يا در راه كاشان به اصفهان بود و يا در راه اصفهان به كاشان، تا اين كه حدود يك سال پيش مهندس امينيان، مهندس محلوجي را به منزل ما آورد و گفت كارها را به او بدهيد. يك بار هم مهندس بهشتي آمد و همين را گفت. محلوجي هم مي‌خواست كارها را در يكي از خانه‌هاي قديمي كاشان بگذارد. ولي معلوم نبود كجا؟ ضمن اين كه مي‌خواست آن‌ها را در خارج از كشور هم به نمايش بگذارد. ما فقط شرط كرديم در قرارداد قيد شود كه كارها حتماً بايد به ايران برگردند. اما ايشان رفت و ديگر تماس نگرفت. من دوباره رفتم پيش مسجد‌جامعي و پرسيدم چكار كنم. قرار شد يك ماه بعد تماس بگيرم و آن وقت موزه صنعتي كرمان را پيشنهاد داد. پرسيد از جا و قيمت راضي هستيد؟ به ما 60 ميليون هديه دادند. گفتم بله، هديه را كه نمي‌شود تعيين كرد
مي‌پرسم با همه اين اوصاف به نظر شما بهتر نبود آثار سهراب در شهر و ديار آبا و اجدادي‌اش به نمايش در‌مي‌آمد؟ مي‌گويد: معلوم است كه ما هم مي‌خواستيم كارها در كاشان باشد. براي همين 6 سال انتظار كشيديم. ولي كاشاني‌ها فقط حرف زدند. اين آثار قبلاً در خانه‌اي در كاشان بود و موريانه‌ها حسابي به آن‌ها آسيب رسانده بودند. كاشاني‌ها هم مي‌خواستند موزه را در يكي از همين خانه‌هاي قديمي برپا كنند. در حالي كه به خاطر شرايط آب و هوايي كاشان، اين خانه‌ها اصلاً براي نگهداري اين تابلوها مناسب نيست. شرايط ايده‌آل يك موزه و موزه‌دار و كارشناس هم ندارد
قيمت فروش اين آثار يعني بيش‌تر از 50 تابلو، حدود 300 اتود و كار مختلف و همين طور كفش و كلاه و لباس‌هاي سهراب ، يكي از مهم‌ترين نكته‌هايي است كه در اين گزارش، نظرات متفاوتي درباره آن مي‌‌خوانيد. پروانه سپهري به شدت روي اين واژه حساسيت دارد و در عوض روي لفظ «هديه» تاكيد مي‌كند: كارشناسان قيمت اين آثار را يك ميليارد تومان تخمين زده بودند. ولي موزه صنعتي كرمان فقط 60 ميليون تومان به ما هديه داد كه در حقيقت قيمت يكي از تابلوها بود. ما هم حرفي نزديم. حتي اگر 2 ميليون هم مي‌دادند، چيزي نمي‌گفتيم. چون در اصل ما هم آن‌ها را به موزه صنعتي كرمان «هديه» داده بوديم
وقتي مبالغ مختلف اين «هديه» را به نقل از منابع مختلف مي‌گويم، به شدت عصباني مي‌شود: ماهواره‌ها غلط كرده‌اند. همه آن‌هايي كه مي‌گويند، غلط كرده‌اند.» و در ادامه تاكيد مي‌كند: « البته اگر مي‌خواستيم كارها را به محلوجي بدهيم، كمتر از يك ميليارد تومان نمي‌گرفتم


مهدي حري؛ فرماندار وقت شهر

بعد از كلي تماس ناموفق، بالاخره موفق مي‌شوم صداي فرماندار وقت نجف‌آبادي شهر را بشنوم. هنوز يك ماهي به حلول ايام شكوهمند انتخابات مجلس هفتم باقي مانده، ولي مهدي حري بدش نمي‌آيد به اين بهانه و همين‌طور بودن پشت فرمان و رعايت اصول ايمني و مقررات رانندگي، اين گپ چند دقيقه‌اي را به فرصت نامعلوم ديگري موكول كند. يادآوري مي‌كنم كه هرچه بگذرد، به انتخابات نزديك‌تر مي‌شويم و گرفتاري‌‌ها بيش‌تر مي‌شوند
مهدي حري مي‌گويد كه از توافق خانواده سهراب با موزه صنعتي كرمان بي‌خبر بوده و وقتي از آن اطلاع پيدا كرده، شديداً به ميراث فرهنگي و ارشاد اعتراض كرده و گفته كه اين آثار بايد در كاشان باشند. از او درباره اقدامات انجام شده قبل از وقوع اين اتفاق مي‌پرسم، مي‌گويد: قدامات فرمانداري همان كارهاي مهندس امينيان بوده. بنياد فرهنگ كاشان داوطلبانه اظهار علاقه كرده بود كه اين آثار را بخرد و به ميراث فرهنگي واگذار كند. مهم‌ترين مشكل ما مشكل مالي بود و تنها منبع ما مهندس محلوجي بود. اما ارشاد كرمان به منابعي وصل بود كه توانست اين آثار را 120 ميليون تومان خريداري كند
فرماندار وقت كاشان هرگونه كم همتي در اين زمينه را نفي مي‌كند و اعتقاد دارد كه با وجود انتقال اين آثار به كرمان، چيزي از دست نرفته: اين‌ها يك قلم كوچك از آثار هنري سهراب است. ما دنبال آثاري از او هستيم كه در خارج از كشور است


سيف ‌ا… امينيان؛ رئيس ميراث فرهنگي

همان‌طور كه پروانه سپهري مي‌گويد، پيدا كردن رئيس ميراث فرهنگي كاشان كار ساده‌اي نيست. ولي به هرحال او يكي از مهم‌ترين افرادي است كه بايد براي اظهار نظر و نتيجه‌گيري درباره اين ماجرا حتماً حرف‌هايش را بشنوم: در سال 80 از طريق مهندس كاظمي معاون هنري وزارت ارشاد و مهندس بهشتي رئيس ميراث اطلاع پيدا كردم كه خانواده سپهري به ارشاد پيشنهاد داده‌اند كه كارهاي سهراب را در اختيار ارشاد يا ميراث قرار بدهند. با خانم پروانه سپهري تماس گرفتم. ايشان به سازمان ميراث آمد و در دفتر آقاي صمدي مدير امور حقوقي به مدت 2 ساعت ديدار كرديم و ايشان گفتند كه اگر بنياد آبرومندي تاسيس شود، آمادگي دارند آثار سهراب را تحت هر شرايطي در اختيار ما بگذارند. بعد از آن چندين بار به منزل خانم سپهري رفتم كه توقع داشتند ارشاد يا ميراث چيزي حدود 60 ميليون به ايشان واگذار كند. از آن طرف جلساتي با شوراي شهر داشتيم كه در آن‌ها تصويب شد خانه عباسيان كه مالكيت آن با شهرداري است، به اين كار اختصاص پيدا كند. ولي متاسفانه هرچه تلاش كرديم، نتوانستيم اين پول را جور كنيم. گذشت تا اين كه در يك مراسم افطاري در بنياد فرهنگ كاشان و با حضور مهندس بهشتي اين مساله مطرح شد و آقاي محلوجي پذيرفت كه اين پول را بپردازد. در منزل سپهري با حضور من، مهندس محلوجي، مهندس علي شكرريز، پروانه سپهري و يكي از خواهرزاده‌هايش «قراچه داغي» جلسه‌اي تشكيل شد و بعد از صحبت‌هاي كلي به اين توافق رسيديم كه مقداري از آثار به مبلغ 60 ميليون خريداري شود و بقيه را هم اهدا كنند. خانواده سهراب نگران بودند كه آثار به شخص خاصي واگذار نشود و مهندس بهشتي به آن‌ها اطمينان داد كه اصلاً نگران اين ماجرا نباشند. تمايل آن‌ها بر اين بود كه خانه بروجردي‌ها به بنياد سهراب تبديل بشود و ما هم قبول كرديم با وجود مشكلات اداري موجود، اداره ميراث را از آن‌جا به جاي ديگري منتقل كنيم. در نهايت ما منتظر تحويل پول از جانب مهندس محلوجي و تحويل آثار بوديم كه يك‌دفعه اين خبر را شنيديم
مهندس امينيان در جواب اين سوال كه فكر مي‌كنيد چقدر در اين ماجرا كوتاهي كرده‌ايد، با لهجه شيرين آراني مي‌گويد: من در طول مدت 2 سال، بيش از 20 سفر و بيش از 10 ملاقات داشتم و با وجود اين كه مسؤوليت ميراث استان اصفهان را هم بر عهده داشتم، نمي‌توانستم همه كارهايم را براي اين كار ول كنم. البته وقتي مسؤوليت استان اصفهان به من محول شد، تراكم كارم بالا رفت و اعتراف مي‌كنم ممكن است به دليل تراكم كار، كم‌تر پي‌گيري كرده باشم. ضمن اين كه سن من بيش از 60 سال است و بيش‌تر از 37 سال سابقه كار دارم وظرفيت هر آدمي هم محدود است. ولي در هر صورت من يكي از اولين كساني بودم كه پيش‌قدم شدم و بيش‌تر از 20 سفر براي همين ماجرا به تهران رفتم. مشكل اصلي ما اين بود كه 60 ميليون پول نداشتيم
مهندس امينيان به چاپ خبري مبني بر سرقت آثار و بعد برگرداندن آن‌ها توسط جناب دزد اشاره مي‌كند و مي‌گويد: نمي‌خواهم خيلي از مسائل را بگويم و بسياري از چيزها بايد محفوظ بمانند. ولي شما همين قدر بدانيد كه مشكل اصلي پول است. چرا بايد فقط ميراث فرهنگي در اين زمينه‌ها اقدام كند؟ ارگآن‌ها و نهادهاي ديگر وظيفه‌اي ندارند؟ خود خانواده سپهري نبايد عرق ملي داشته باشند
امينيان در مورد نحوه حفاظت از آثار ـ اگر قرار بود به كاشان بيايند ـ عقيده‌‌اي كاملاً مخالف هم شهري‌اش ميثم نمكي دارد: ما غير از موزه هنرهاي معاصر تهران و كرمان، اين همه موزه‌هاي مختلف داريم. آيا همه آن‌ها شرايط غيراستانداردي دارند؟ ضمن اين كه همان موقع هم اخلاقاً به خانواده سپهري متعهد شديم كه همه ضوابط و استانداردها را در مورد كارها رعايت كنيم
او در پايان مي‌گويد كه هنوز از برگرداندن آثار نااميد نيست. امينيان از جمع‌آوري آثار سهراب در جاهاي مختلف ديگر، هماهنگي با شوراي شهر براي واگذاري خانه طباطبايي‌ها براي اين كار و اقدامات ديگري خبر مي‌دهد كه قرار است نتيجه آن‌ها به افتتاح بنياد سپهري در هفته ميراث فرهنگي سال 83 ـ از 28 ارديبهشت تا 3 خرداد ـ خواهد انجاميد. ولي حالا بعد از گذشت قريب 2 سال، فرصت خوبي است كه بپرسيم پس چي شد

Tuesday, January 16, 2007

یک خبر

فعلا این خبر ایسنا را بخوانید. بعدا مفصل درباره اش حرف می زنیم

Monday, January 15, 2007

معرفی «زیر درخت انجیر» در رادیو گفت و گو

می دانم که نوشته های این جا از جنس مطالب وبلاگی معمولی نیست و کمی هم دوز مطالب خود تحویل گیرانه اش(!) بالا رفته. به هر حال این ها باید یک جا متمرکز بیاید و قابل دسترس باشد، لااقل برای خودم. فعلا شما به بزرگی خودتان ببخشید، قول می دهم درست می شود

دانلود معرفی «زیر درخت انجیر» در رادیو گفت و گو ... برنامه اول
دانلود معرفی «زیر درخت انجیر» در رادیو گفت و گو ... برنامه دوم

Sunday, January 14, 2007

معرفی «سر زدن به خانه پدری» دررادیو گفت و گو

شبکه رادیویی گفت و گو برنامه ای دارد به اسم «اندیشه های روبرو». چند وقت پیش گفتند بیا برای معرفی «سر زدن به خانه پدری» و«زیر درخت انجیر». خبر نداشتم چی شده تا این که هفته پیش علیرضا غنچی سردبیر برنامه، سی دی اش را برایم آورد. یک امتیاز این رادیوعلاوه بر متفاوت بودنش از نظر محتوایی، امکان دانلود برنامه هایش روی سایتش است که به علاقمندانش فرصت می دهد هروقت دلشان خواست آن را گوش کنند
معرفی و گپ و گفت «سر زدن به خانه پدری» در تاریخ های 6/9/85 و 8/9/85 در دو برنامه پخش شده و معرفی و گپ و گفت «زیر درخت انجیر» هم در تاریخ های22/9/85 و27/9/85 در دو برنامه

دانلود معرفی «سر زدن به خانه پدری» در رادیو گفت و گو ... برنامه اول
دانلود معرفی «سر زدن به خانه پدری» در رادیو گفت و گو ... برنامه دوم

Thursday, January 11, 2007

من هم اعتراف می کنم

به این یلدا بازی وبلاگ ها نه دعوت شدم و نه راستش علاقه ای داشتم که خودم شرکت کنم. گرچه به گمانم کار خیلی قشنگی بود که لااقل باعث می شد کمی خودمان باشیم. ولی جالب است که خیلی اتفاقی برخوردم به یکی از این اعتراف ها که درباره خودم بود
1
مهدی قاسمی را بعد از دیپلم، شاید دو سه بار دیده باشم. با آن روزهاش هیچ فرقی نکرده بود. حالا که او این قدر راحت اعتراف کرده، من هم اعتراف می کنم که توی دبیرستان محمودیه کاشان اسمش را گذاشته بودم هویج. گاهی هم بهش می گفتم زردک. همه آن ماجرایی که نوشته درست است. تمام سال های دبیرستان که من مدام زیر میز یا کاریکاتور دبیرها را می کشیدم، کتاب و مجله می خواندم، بحث های غیر درسی را به سمتی می بردم که دبیرها از سیاست و این جور چیزها حرف بزنند، به خاطر مقاله ها و داستان هایی که می نوشتم و یا دست بالاش به خاطر توطئه های جدیدی که طراحی می کردم و بقیه اجرایش می کردند، از کلاس اخراج می شدم و... او مرا مسخره می کرد و مدام از بی فایده بودن و مسخره بودن نوشتن و ادبیات و سیاست می گفت
حتی بعد از آن که در آن روز کذایی در سروش جوان دیدمش و فهمیدم یک جورهایی حسابی درگیر کارهای دانش جویی و روزنامه شریف شده و حتی بعد یک بار که در خوابگاه زنجان مهمانش شدم وکتاب های مختلفی را که به حال و هوا و گروه خونی اش نمی خورد، در قفسه کتاب خانه اش دیدم، باورم نمی شد این قدر آلوده این عوالم شده باشد
2
دوست دارم درباره آن روز اردوی پایانی سال چهارم ریاضی هم بنویسم که برایم ازخاطره انگیزترین روزهای آن سال هاست. رفتیم قمصر، خانه یکی از بچه ها. همه بودند؛ هم بچه خلاف ها و هم به اصطلاح گروه فشار کلاس که همین مهدی هم جزوشان بود. بعد ناهار مانده بودیم چه کنیم که به هیچ کس برنخورد. من پیشنهاد دادم که هرکس به ترتیب بنشیند وسط و بقیه خصوصیات مثبت و منفی اش را در این 4 سالی مه با هم بوده ایم روی کاغذ بنویسند. ملت کلی حال کردند از این برنامه. یادم نیست من برای مهدی چی نوشتم. ولی چیزی را هم که می گوید یادم نیست. شاید باورنکنید که هنوز تکه کاغذهایی را که بچه ها برای من نوشتند، نگه داشته ام